مبانی نفسشناختی ملاصدرا
• صدرالمتألهین مطالعه نفس انسانی را سبب آسانتر فهمیدن دیگر مسایل فلسفی میداند، زیرا نسخة مختصر مطابق با عالم کبیر است (اسفار الاربعه (اسفار)، ج 6، ص377)
• آتش نفس پس از استکمال، تبدیل به نور محض میشود که به کلی از تاریکی به دور است (الشواهد الربوبیه، ص198)
• وی شناخت نفس را سرآغاز و اصل معرفتهای دیگر میداند
• از دیدگاه او این نوع از معرفت افضل علوم طبیعی است؛ زیرا متعلق آن کلمة نوری و ذات روحانی و شعلة ملکوتی است.
• شناخت نفس، مادر حکمت و اصل سعادت است و کسی که تجرد و بقای آن را به طور یقین درک نکند نمیتوان او را از حکما شمرد و چگونه کسی که خود را نشناخته باشد از شناسایی غیر خودش مطمئن باشد؟ (المبدأ و المعاد، ص6؛ ترجمه و شرح مبدأ و معاد ملاصدرا، ص4)
• علم نفس، اساس و کلید همه علوم است
• هر کس معرفت نفس ندارد، نفسش وجود ندارد؛ چرا که وجودنفس عین نوروحضورو شعور است(رسالة سه اصل،صص7 و 14).
• جهل به معرفت نفس منشأ شرور و هلاکت آدمی است )همان، ص40)
• اهمیت معرفت به اصالت هستی
• اساس همه معرفت ها اصل «اصالت هستی» است و عدم آگاهی انسان به «هستی» سبب جهل به همه اصول معارف خواهد بود (الشواهد الربوبیه، صص14 و 176)
• و لمّا کانت مسئله الوجود أسّ القواعد الحکمیه و مبنی المسائل الالهیه و القطب الذی یدور علیه رحی علم التوحید و علم المعاد ... فمن جهل بمعرفه الوجود یسری فی امّهات المطالب و معظماتها و بالذهول عنها، فاتت عنه خفیات المعارف و خبیئاتها و علم الربوبیات و نبواتها و معرفة النفس و ... (مشاعر، ص4)
• علم حضوری، تنها راه شناخت هستی
• ادراک حقیقت هستی فقط از طریق مشاهدة حضوری نفس ممکن است و با استدلال از راه آثار و لوازمش به دست آمدنی نیست (اسفار، ج1، ص4)
• تنها با علم حضوری می توان هستی خود را شناخت
• با شهود خود و با استمرار آن شهود، به وحدت و بساطت و تشکیک آن می توان پی میبرد.
• از دیدگاه او خود علم و معرفت جزو مسایل وجود و هستی است
• تقدم خودشناسی بر هستیشناسی و شناختشناسی
• از آنجا که وجود جز از طریق شهود قابل درک نیست، تا وقتی که انسان خود را نیابد و از حضور خود برای خود آگاه نگردد، آن را نیز درک نخواهد کرد. پس خودشناسی بر هستیشناسی و شناختشناسی مقدم است (همان، ج3، ص295؛ الشواهد الربوبیه، ص211)
• نقش تضرع و توسّل به درگاه مسبب الاسباب
• بهنظر وی، کشف اصالت وجود (اسفار، ج1، ص4)، یگانگی عاقل و معقول (اسفار، ج3، صص312-313 و 347)، فهم چگونگی علم تفصیلی خداوند به اشیا قبل از وجود آن ها (همان، ج6، ص349)، واقعیت داشتن مثل افلاطونی و حرکت جوهری و ... حاصل تضرع و توسّل به درگاه مسبب الاسباب و پیراستن نفس از آلودگی ها و نتیجة افاضه و هدایت رب الارباب است.
• نقش برهان در شناخت خود و هستی
• از دیدگاه او برهان از اسباب معده و ناقص است
• واهب علم امر دیگری است که پس از پیراستن نفس از آلودگی ها و شناخت حضوری نفس به دست میآید.
• تقدم سهروردی
• اولین کسی که به نقش معرفت نفس تصریح کرده و از این طریق به حل مسألة علم پرداخت، سهروردی است.
• وی درکتاب تلویحات،تحت عنوان«حکایه و منام» به خلسهای اشارت میکندکه نشان میدهدمسألة معرفت و گویا واقع نمایی آن برای او بسیارمشکل بوده وبیش ازهرچیزی فکراورا به خودمشغول کرده وآرای مکتب مشاء نتوانسته است او را راضی کند.
• او در آن حالت شبه خواب، ارسطو را میبیند و مشکل خود را با او در میان میگذارد و ارسطو او را به علم حضوری نفس و خودآگاهی توجه میدهد.
• نتیجه خلسه سهروردی
• وی در این حکایت، در حین پرسش و پاسخ با ارسطو به این نتیجه میرسد که ادراک نفس، ادراک حضوری است
• و هرچه تجرد آن بیشتر باشد، آن ادراک نیز شدیدتر است.
• وی سپس از نحوة وجود نفس، تجرد و بساطت و علم حضوری واجب الوجود به اشیا را نتیجه میگیرد
• و نیز چگونگی اتصال و اتحاد نفوس با یک دیگر و عقل فعّال را در مییابد.
• اهل علم حقیقی
• سهروردی میپرسد: در میان فلاسفة اسلام چه کسی بر جایگاه علم حقیقی رسیده است
• ارسطو فقط صوفیه را تأیید میکند و کسانی هم چون بایزید بسطامی و سهل تستری را که از مشایخ صوفیه هستند نام میبرد و این ها را حکیم حقیقی میشمارد
• چون در مقام علم رسمی توقف نکرده، بلکه به علم شهودی رسیدهاند (التلویحات، صص70-74؛ المشارع و المطارحات، ص484؛ شرح الهدایه الاثیریه، ص325).
• مثال خدا
• ملاصدرا در کتب متعدد خود، نفس انسان را مثال خداوند میداند.
• خداوند انسان را از جهت ذات و صفات و افعّال بر مثال خود آفریده است.
• مثال نفس در ایجاد ادراکات و صورتهای علمی مثال باری تعالی است در ایجاد اعیان خارجی و همان طور که اعیان موجودات در پیشگاه خداوند حاضر و به وجود او قایمند، همین طور، صورتهای حسی، خیالی و عقلی در پیشگاه نفس حاضر و به وجود او قایمند (اسفار، ج1، صص264-265 ؛ مفاتیح الغیب، ص103؛ الشواهد الربوبیه، صص25-26، 265)
• این نظریه اساس دیگر مبانی صدرایی (فعّال بودن فاعل شناسایی، صدوری بودن علم، وجود بودن علم، تجرّد آن، اتحاد با عقول مفارق، اتحاد عالم و معلوم است
• اصلی که به واسطة آن بسیاری از شبهات وارد بر وجود ذهنی دفع میشوند
• این که خدای سبحان، نفس انسانی را بهگونهای آفرید که توانایی ایجاد صور اشیا در عالم خود را دارد.
• زیرا نفس از سنخ ملکوت و عالم قدرت است و مانع تأثیر عینی، غلبه احکام تجسم و تضاعف جهات امکان و حیثیتهای اعدام و ملکات است.
• هر صورتی که از فاعل غالب صادر میشود و احکام وجوب و تجرد و بی نیازی بر آن حاکم است، دارای حصول تعلقی به این فاعل و بلکه حصول آن برای خودش عیناً حصولش برای فاعل مفیض وجودش است. (شواهد، ص25)
• نفس از جهت ذات، صفات و افعّال، همانند خدا ایجاد شده است و عالم نفس، عالمی خاص و مملکتی است شبیه به مملکت خالقش (شواهد، ص25)
• تفاوت نفس با خالق
• البته نفس از هر جهت مانند او نیست.
• او خالق و علت هر چیزی است و نفس مخلوق و معلول
• پس خدا مثال دارد و (لله المثل الاعلی) ولی مثل ندارد و از آن منزه است (لیس کمثله شی) (اسفار، ج1، صص264-265؛ ترجمه و شرح مبدأ و معاد ملاصدرا، ص454).
• نفس در مقابل خداوند موجودی ضعیف است
• صورتهای حسی، خیالی و عقلی که ناشی از نفساند، اشباح و سایههای موجودات عینی هستند. (اسفار، ج1، ص265).
• چند نمونه از تمثیل نفس به خدا
• 1- خّلاق و فعّال بودن نفس انسانی
• خداوند نفس انسان را بهگونهای آفریده است که مانند خود او میتواند صورتهای پنهان از حواس را بدون مشارکت مواد، در عالم خود ابداع کند.
• حتی شخص عارف میتواند با همّت خود، عین اشیای خارجی را ایجاد کند (مفاتیح الغیب، ص598).
• 2- علم حضوری نفس
• چون نفس از حیث ذات و صفت و فعل، مثال خدا است، با وجود تفاوت بین حقیقت و مثال، نفس در ذات خود، عالمی شبیه به مملکت خدای خود و مشتمل بر همه مثالهای جواهر و اعراض مجرد و مادی است و آن ها را به علم حضوری و شهود اشراقی مشاهده میکند (شواهد الربوبیه، ص25)
• 3- اتّحاد عالم و معلوم
• این که یک وجود، مصداق مفهومهای متعدد و متغایر باشد، قابل انکار نیست. هم چنان که ذات خدای تعالی، با وجود احدیّت خود، مصداق معانی اسما و صفات خود است، بدون آن که شائبة کثرت در ذات احدیت لازم آید.
• بنابراین هرگاه یک عاقل دارای معقولهای متعددباشد، وجود آن عیناً وجود آن معقول هاست، بدون تغایر و تعدد در وجود.
• همینگونه است حال جوهر حساس و قوة خیالی (مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، ص73)
• 4- شمول و بساطت نفس
• نفس انسانی مانند خدا بسیط و در عین حال با هر چیزی عین همان چیز است (اسفار، ج8، ص255)
• نفس همانند ذات احدیّت خدا، با وحدت و بساطت خود مشتمل است بر همه بدن و آن چه از اعضا و جوارح و قوا و آلات و صورتهای گوناگون در آن است و همگی به نحو بساطت در آن موجودند (الشواهد الربوبیه، صص227-228؛ اسفار، ج6، صص377-378؛ ج8، ص121)
• 5- النفس فی وحدتها کل القوی
• ملاصدرا قاعدة «نفس در عین وحدت، همة قواست» را مختص خود میداند.
• آن چه در این جا اهمیت دارد استفادة او از دو پشتوانة مبنایی حرکت جوهری و تمثیل نفس به خداست.
• او بهگونهای روشمند، برای نشان دادن این قاعده، نفس را مثال خدا میداند و به نتیجه مطلوب خود میرسد (اسفار، ج8، صص221-224؛ مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، صص278-279)
• 6- حرکت جوهری نفس
• حرکت جوهری نفس یکی ازمهمترین مبانی نفس شناختی صدرالمتألهین که نظریات خاص او در باب نفس بر آن مبتنی است.
• معرفت نفس از نظر ذات و فعل، نردبان معرفت خداست (اسفار، صص223-224)
• از سوی دیگر، خدا بهترین نمونه برای دانستن چگونگی صدور افعال نفس و وحدت در کثرت آن است.
• زیرا نفس همانند خدا هویّت احدی عقلی و جامع همة مراتب و قوا است و بر آن ها احاطه دارد (مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، ص278).
• "صورت انسان پایان معانی جسمانی و اول معانی روحانی است و از این رو، بعضی آن را طراز عالم امر نامیدهاند" (الشواهد الربوبیه، ص95)
• 7- تجرد نفس
• صدرا پس از بیان حدیث «من عرف نفسه، فقد عرف ربه» و احادیثی از این قبیل، نتیجه میگیرد که نفس مانند خدا مجرد از ماده و جسمانیت است (ترجمه و شرح مبدأ و معاد ملاصدرا، ص354)
• 8- انسانشناسی متفاوت با دیگران
• انسانشناسی صدرالمتألهین و به خصوص نظریه تعدد نوع انسان، مبتنی بر موارد پیش گفته از قبیل: فعّال بودن نفس، اتحاد عالم و معلوم، شمول و بساطت نفس و نظریة حرکت جوهری آن است که هر یک به نحوی با تشابه نفس به خداوند، بهتر تبیین میشوند.
• نتایج این نظریات
• یکم: حقیقت ادراک، وجود مجرد از شوائب و کدورتهای ماده است.
• دوم: با توجه به تشابه نفس به خدا، ادراک آن عیناً نظیر تجلی و اشراق نور وجود حق تعالی است بر ممکنات
• علم عبارت است از ظهور و ثبوت معلوم در نفس یا ذهن (اسفار، ج6، ص150؛ ج8، ص168)
• حقیقت علم عبارت است از نفس حصول و وجود مطلقاً. پس هرچه که موجود باشد، برای آن چه که نزد آن وجود دارد، معلوم است (مفاتیح الغیب، ص109)
• سوم: وجود هر اندازه از ماده دورتر باشد، نسبت به معلومات، جامعتر و شعور و احاطة بیشتری دارد (همان، ص265)
• هر عاقل و بلکه هر مدرکی مجرد از ماده است (اسفار، ج3، صص447-471 و 475-483)؛
• هر مجردی عاقل است (همان، صص457-458)
• چهارم:صدراعلاوه برتمثیل نفس،ازاین دو قاعده(کل عاقل مجرد و کل مجرد عاقل) اتحاد عاقل و معقول را نیز نتیجه میگیرد
• پنجم: وی از نظریة اتحاد مدرَک و مدرِک، دگرگونی جوهری و تفاوت در هویّت افراد بشر و در نتیجه، تعدد نوع انسان را به دست میآورد (اسفار، ج7، ص81 ؛ رسالة سه اصل، ص21- 20؛ الشواهد الربوبیه، ص223 و 18، ج2، ص52)
• ششم: درجة وجودی و ارزش هر کس به اندازة علم و معرفت اوست.
• منِِ هرکس بااندیشههای او یگانگی داردونفس آدمی باکسب علوم و درک حقایق، جهانی میشود عقلانی شبیه به جهان عینی.
• این نتیجه به نظریة دکارت که بعد برتر انسان یعنی نفس را فکر و اندیشه میداند، نزدیک میشود
• هفتم: ایده اتحاد نفس با مثل افلاطونی، عقل فعّال
• بر این اساس، نفس انسانی میتواند با مثل و عقل فعّال، چنان اتحاد یابد که در آن ها فانی شود و اشیا را همانگونه که هستند و با حقیقت عینی آن ها مشاهده کند.
• البته چنین مشاهده و معرفتی، برای نفوس ناقص و ضعیف، ضعیف و مبهم است (اسفار، ج2، صص359-360)
• هشتم: اتحاد نفس با حقیقت اشیاء
• نفس آدمی که مدرک همه اقسام علم است، با عوالمی متحد میشود که حقیقت همه اشیا در آنها مکنون است و از این رو علم به آن حقایق، علم حضوری و کشف شهودی است.
• در این حالت تردیدی باقی نمیماند که علم به موجودات مطابق با واقع آن ها است و به قول صدرا حتی واقعیات را از عوارض باز میشناسیم.
• 9- فعّال بودن فاعل شناسایی
• اولین نتیجة مثال و آیت بودن نفس آن است که فاعل شناسایی باید فعّال و علم باید انشایی باشد.
• با توجه به این که نفس همانند خداوند فعّال و خلاق است، باید نظر ملاصدرا با نظر فیلسوفان پیش از او که علم را نوعی ارتسام و حلول صورت ذهنی در ذهن میدانند و حقیقت آن را کیف نفسانی مینامند، کاملاً متفاوت باشد.
• از نظر وی، علم به هر شیئی عبارت است از ایجاد و انشای ماهیت آن به وجود ظلی در عالم «نفس»، بهگونهای که بین صورت ذهنی و نفس مدرک نوعی علّیت و معلولیت برقرار است و حضور آن برای نفس حضور اشراقی و قیامش به آن صدوری است
• بنابراین اشکالات معروف در باب وجود ذهنی یعنی کیف و عرض بودن یک واقعیت و مهمتر از آن مندرج شدن آن تحت چند مقوله، خودبه خود منتفی است.
• بر این اساس، نقش صورت ها و انطباعات حسی و هم چنین آلات و قوای ذهن در فرآیند ادراک، در حدّ آماده سازی و «اعداد» است.
• خلق به همت
• نظریه فعّال و خلاق بودن ذهن در خصوص علم و ادراک، مبتنی بر نوعی از انسانشناسی اوست که با عبارات و تعابیر مختلف در جای جای کتب خود، آن را مطرح میکند (مفاتیح الغیب، ص112؛ الشواهد الربوبیه، صص25، 32، 453-454؛ اسفار ، ج1، صص65، 70 و 276-277؛ ج8، صص179-180 و 251؛ ج9، ص191)
• در این دیدگاه، حتی نفس سالک بر اثر وارستگی و تجرید، توانایی ایجاد اشیاء عظیم و متعدد، مانند کوه ها و آسمان ها و ... را پیدا میکند (الشواهد الربوبیه، صص215 و 265؛ ترجمه و شرح مبدأ و معاد، صص352، 454)
• مسأله ابصار
• او صدوری و فعلی بودن ادراک را از طریق بحث در حقیقت ابصار و سپس کل احساس، نیز مورد ارزیابی قرار میدهد.
• پس از باطل دانستن نظر طبیعیون، ارسطو و شیخ اشراق در خصوص ابصار، میگوید: «آن عبارت است از انشای صورت مجرد و مماثل با شیئ مرئی از عالم ملکوت و به اذن خداوند، توسط نفس و قیام آن مانند قیام فعل به فاعلش است نه مقبول به قابل خود» (عرشیه، ص237)
• در کتاب شواهد، میگوید: "نفس اشیا را به نفس حصولشان نزد خود به علم حضوری شهودی اشراقی مشاهده میکند، نه به علم حصولی و انسان ها از عالم قلب و عجایب فطرت و عالم ملکوت آن، به خاطر مشاهدة محسوسات و اعراض حسی حیوانی در غفلتاند (الشواهد الربوبیه، ص25)
• در عمل دیدن، نفس خلاّق و فعّال است و صورت بصری از شوؤن نفس است نه این که نفس محل قابل برای پذیرفتن صورتهای منتقل شده از خارج یا محل انعکاس نوری باشد که از اشیای بیرونی بر آن میتابد (عرشیه، ص237؛ اسفار، ج8، صص178-181؛ ج3، صص316-317)
• سایر حواس
• او این رأی را به تمام ادراکات حسی تعمیم میدهد (اسفار، ج8، ص166؛ ج6، ص377؛ ج9، ص181)
• نفس در قیاس با مدرکات حسی و خیالی خود، به فاعل مخترع شبیهتر است تا قابل متصف. با این نظر بسیاری از مشکلات حل و رفع میشوند (الشواهد الربوبیه، ص31)
• اضافه اشراقی بودن ادارکات عقلی
• هم چنین ادراکات کلی و مفاهیم عقلی، آن چنان که مشائین پنداشتهاند، به انتزاع و تجرید، یعنی حذف برخی زواید نیست، بلکه مجرد اضافة اشراقی است و مشاهدة ذوات عقلی و مثالهای مجرد نوری واقع در عالم ابداع است.
• در این هنگام، نفس هر چه مجردتر و از شدّت وجودی بهره مندتر باشد، با این حقایق مجرد بیشتر اتّحاد مییابد و علم آن کاملتر است (الشواهد الربوبیه، صص33-34؛ اسفار، ج1، صص288-290؛ مفاتیح الغیب، صص112-114)
• نظریه انکشاف
• صدرالمتألهین معتقد است که هر چه تجرد و جوهریت انسان افزون میگردد و کمالش شدّت مییابد، احاطة او بر اشیا بیشتر و بیشتر میشود و امور مختلف را کاملتر در بر میگیرد.
• در کمال تا حدّی پیش میرود که در نفس خود، هیئت کل وجود را دریافت میکند
• بهگفته شیخ الرئیس در الهیات شفا، به عالم معقول موازی با کل عالم محسوس مبدل میشود و نیکی و خیر و زیبایی مطلق را مشاهده میکند و با آن متحد میشود (اسفار، ج9، ص189).
• «هر آن چه را انسان در این عالم- علاوه بر عالم آخرت- میبیند، در واقع در ذات و عالم خود انسان است و چیزی را خارج از ذات و عالم خود نمیبیند ...
• از شأن نفس انسانی این است که به درجهای برسد که تمام موجودات عینی از اجزای ذات این نفس باشند و قوت آن ساری در تمام موجودات باشد و هستی آن غایت خلقت باشد» (مفاتیح الغیب، ص309)
• نفی ماهیت از انسان
• از همین جا به دست میآید که چرا ملاصدرا همانند برخی از فیلسوفان وجودی، انسان را تنها موجودی میداند که ماهیت معین ندارد و همانند دیگر انواع، نوع واحد نیست، بلکه هر فردی از آن یک نوع منحصر به فرد میشود و در این موجود، حدودنوعی درهم میشکندومرزهای منطقی فرومیریزد(مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین،ص144؛اسفار،ج9،صص20-21
• نظریه احاطه
• فرض دیگری که مخصوص نفوس خاص، یعنی افراد وارسته و کامل است نیز وجود دارد و آن این که نفس بر حقیقت موجودات مادی احاطه پیدا میکند و طبعاً در این هنگام باید به عالم ماده نیز علم مطابق با واقع پیدا کند (مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، صص98-99)
• نظریه سلوک و اتحاد
• همه اقسام ادراک از نفس است و نفس میتواند تمامی مراتب را از نزول و صعود بپیماید. یعنی نوعی احاطة وجودی بر کل عالم (حتی عالم ماده) دارد (همان، صص189-190(
• در این فرض، هم چنان که بین عالم و معلوم بالذات، فاصلهای نیست، بین عالم و معلوم بالعرض و حتی عالم ماده نیز باید یگانگی باشد. چرا که همه موجودند و هر ادراکی به نوعی از وجود حاصل میشود و هر موجودی به وجود دیگر متبدل میگردد، با اتحاد در ماهیت و عین ثابت (همان، ص95)
• نفس هر اندازه از قید نواقص و موانع مادی به درآید، بیشتر شهود میکند و آگاه میگردد. اما شهود عالم ماده که وجودی مشوب و آمیختة به عدم است (همان، ج3،297)، در حدّ ظاهر و اعراض آن و ضعیف است و بنابراین مشکل خطای حواس نیز به نحوی توجیه پذیر میشود.
• در رسالة اتحاد عاقل و معقول، گفته است: "از شأن نفس انسانی است که همة حقایق عالم خلقت را درک کند و با آن ها اتحاد معنوی داشته باشد و ... (مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، صص98-99)